خاطرات روزانه من

ساخت وبلاگ
سلام سلام خداییش چرا این آقایون یکم سلیقه بخرج نمیدنننننآقای پدر پارسال برای ماشین که رنگش مشکیه رفته باربند سفید خریده بعدم چون زشت می‌شده انداخته گوشه خونه مونده منم امسال رنگش کردم و مشکی شد و وقتی دید کلی ذوق کرد البته فقط وقتی میریم سفر می‌بندیم چیزی هم روش نمیزارم ولی برای اینکه شاید لازم بشه خریدهدوتا کلاه فرانسوی برای خودم دوختم تا عید که میریم ور دل پری بزارم که توی راه با شال اذیت نشم و چون موهام کوتاهه خوب میشهفندوق امتحان جامع زبان داره فعلا باهاش دارم کار میکنم و وقتم خیلی کمه چند روز پیش قطاب مازندرانی پزیدم اولین بارم بود خوب شد حالا برای عید بیشتر میپزم فردا هم میخوام بادونه یه شیرینی آملیه درست کنم اولین باره انشالله که خوب میشه داداش دعوتمون کرده برای تولد پسرش که نمیتونیم بریم چون فندوق امتحان داره و آقای پدر مرخصی نداره پارسال که بدنیا اومده بود و مهمانی گرفتن شبانه رفتیم و شام خوردیم و برگشتیم مجبور بودیم ولی امسال دیگه نمیریم چون مجبور نیستیم یادم باشه از هارت و پورت قبل ازدواج داداشم و زن ذلیلی بعد ازدواجش حتما براتون میگم + نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 17:16 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 11:33

سلام سلام عمو کوچولوی فندوقم رو که می‌شناسید حاصل ازدواج پری با پدرشوهر و تنها ریسمان گره خوردن پری به خانواده که اگه نبود هزار باری پری رو شوت کرده بودن خونه باباش و قشنگ از مراقبت‌های مادرانشان معلومه که تنها دلیل زاییدن هم همین بوده طفل معصوم رو با تغذیه نامناسب به چاقی مفرط کشوند و هر چی گفتیم حواست باشه فقط جیغ زد . هر سال که دست و پاش توی گچه و تازه چند ماه پیش بود که دوباره پاشو گچ کردن که شکسته بود دیروز عصر برادرشوهر وسطی که زنش برای قهر رفته خونه باباش و میخواستم بیام و درباره اون براتون بنویسم اس داد که خان داداش پرهام از دست رفت زنگیدیم گفتن بچه عصری افتاد چشماش سفید شد رسوندیم بیمارستان گفتن قندش ۳۰۶ تاس و هر کاری میکنن قند پایین نمیاد که هیچ بالا هم میره باید ببرینش تهران شبانه بردنش یه بیمارستان یه شهر دیگه و قند بچه رسید به ۴۸۵ و احتمال کما رفتنش بود پدر شوهر خودشو به آب و آتیش زد تا بشه بچه رو نجات بدن ازش ۵۰ میلیون گرفتن تا یه آمپول بهش زدن و توی یکساعت بچه همچیش نرمال شد آقای پدر که داشت بال بال میزد و منم تا حد سکته پیش رفته بودم بسکه هم گریه کردم از سر درد و چشم درد هیچ جا رو نمیدیدم می‌خواستیم بریم که پدرشوهر قسم داد نیاید این همه راه کجا میخواید بیاید ما هستیم برادر شوهر وسطی طفلک با پای شکسته مونده بود پیشش و پدرشوهر بیرون بود پری کثافت هم خونه بود چون شب قبل اینقدر کولی بازی درآورده بود که آقاجون گفت آبرومون توی بیمارستان میبره گذاشتمش خونه خداروشکر بچه هر ساعت حالش بهتر و بهتر میشه بهش زنگ زدیم و صداشو شنیدیم کلی قربون صدقه رفتیم و خیالمون راحت شد که خوبه الهی شکر خدایا به همه مخلوقاتت فقط و فقط سلامتی بده همه بیماران رو شفا بده و حال دل همه رو خو خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 11:33

سلام سلام سر نامنظمی و بهم ریختگی رژیم اقای پدر و اینکه حرف منو گوش نمیکنه دیشب یه غرش عظیمی کردمممم برادرشوهر خداروشکر خوبه و انشالله فردا ترخیص میشه دیشب تولد برادر زادم بود که ما نتونستیم بریم تهران با این ماسکی که گفته بودم قبلا بهتون (دانه چیا و برنج و الوورا و ویتامین آ و ای ) هر روز پوستم خیلی خیلی بهتر میشه و خودم کیف میکنم طلا شده 3150 میخواستم یه زنجیر بخرم ولی نشد فعلا صبر کردم با اینکه میدونم بعد عید گرونتر میشه ولی چاره ندارم پولم دست داداشمه با اینکه دوست نداشتم صدای پری رو بشنوم ولی باز زنگیدم حالشو بپرسم که فردا پدر شوهر گلگی نکنهتا امروز مرخصیمون نیمه اوله و ما 27 ام میریم شمال و پهن میشیم خونه پدر شوهر کلی کار دارم و بزرگترینش اتو کاریه و من بدون هیچ عکس العملی خودمو به تنبلی زدمو کاری نمیکنم اصلا نمیدونم چرا اینقدر بیحال و بی انگیزه شدم + نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 9:43 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 11:33

جدیدن یه مود رو میگیرم و کلی باهاش حال میکنم یه هفته رو مود کتاب خوندنم یه هفته بعد مود کتاب صوتی یه هفته شیرینی پزی یا آشپزییه هفته وسواس تمیزییییییه هفته کارای هنری و سرگرم کردن خودمیه هفته خریددددیه هفته خیاطی یه هفته بافتنی یه هفته کلا تنبلی کلا شاخه به شاخه شدم و تمرکز ندارم ماشالله کلی کار نیمه تمام همجا هست دیروز تصمیم گرفتم دونه دونه همه کارای نصفه و نیمه رو بدون خرید جدید یا شروع کاری جدید همه این نصف نیمه رو تا تابستان تمامشون کنم اینجا نوشتم تا هر از گاهی ببینم و یادآوری بشه برام + نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 9:49 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 16:55

چند روز پیش رفتم بازار تا ببینم برای عید فندوق چه چیزایی میخوام بخرم و از قیمتها سر در بیارم که دیدم چقدرررر قیمتها گرون شده لباسی که پارسال برای فندو خریدم 700 تومان امسال 1900 باورم نمیشد توی هر فرمولی هم بزاری امکان نداره این اعداد عجیب غریب پیدا بشن قرار شد هفته اینده باهم بریم خرید کنیم دیشب اس مس برای من و اقای پدر از اسنپ پی اومد و کلی تخفیف داده بود رفتم لباسهارو دیدم بدک نبودن چند نفری هم اومده بودن تعریف کردن از جنس و رنگشون منم سه دست برای فندوق خریدم و یه بارونی هم برای خودم خریدم و تازه اجیل درجه یک تبریز هم خریدیم و قرار شد همشونو در 4 قسط پرداخت کنیم و کلا 600 تومن هم بابت این خریدها تخفیف داشتیم زدیم یک ماسک درست کردم تخم کتان رو با برنج از هر کدام یک قاشق با یک لیوان اب جوش گذاشتم جوشید خیلی ارومممم تا حسابی لعاب دادن و بعد از توری رد کردم و ژل الورا بهش اضافه کردم 5 تا فرص ویتامین آ 500 و چند تا هم فرص ویتامین ای رو باز کردم ژلشون رو ریختم توش و گذاشتم یخچال الان توی دو هفته که هر شب زدم صورتم سفت شدن پوستم رو حس میکنم البته ویتامین سی هم قبل کرم شب میزنم اونم خیلی خوبه که این دوتا رو هم از فروشگاه اینترنتی توی اسنپ قسطی خریدمش قبلا برای عید میریم شمال اقای پدر خیلی دلتنگه شهرشه انشالله که بتونیم یه خونه اونجا بخریم یا زمینمونو بسازیم یکم از حجم دلتنگیهاش کم میشه لااقل جایی برای رفتن داریم و قیافه پری رو نمیبینیم + نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 9:55 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 16:55

سلام سلام این چند روزه که برف و سرما اومده و مدرسه تعطیل و کلاسها انلاین شده کل این هفته رو فندوقم فقط شنبه رفت مدرسه برای اولین بار رفتم ناخنهامو ماه قبل لمینت کردم تا نشکنه و یکم برلی عید بلند بشه اینقدر درگیر بشور و بسابم که همه ناخنهام که لمینت کرده بودم یا شکستن یا روشون کنده شده دیروز درگیر چسباندن اسم ادویه ها بودم نشستم با خط نستعلیق توی اکسل نوشتم و بعد پرینت گرفتم چسب پهن زدم روشون قیچی کردم گذاشتم توی آب کاغذها کنده شده نوشته روی چسب موند و چسبوندم به ظرف ها کلی هم برای خودم ذوق کردم امروز هم آقای پدر ماموریته و فردا برمیگرده من و فندوق تنهاییم و فعلا خان کوچولو خوابه منم قصد ندارم برای کلاس انلاین بیدارش کنم چون یک زنگ ریاضی داره بقیش هنر و ورزشه دیگه انلاین چیه خب بعدن تکالیف اون یک ساعت رو انجام میده + نوشته شده در چهارشنبه نهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 7:15 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 16:55

باران ببارد و بشوی همه تلخی‌ها و سختی‌ها و انرژی‌های بد رو با خودت هزارن هزار حال خوب و انرژی مثبت و فراوانی و روزی بباران بر مردم سرزمینم و همه دلها رو شاد کناز دیروز عصری باردن میباره هوا گرفتس ولی بوی بارون حالمو خوب میکنهکلاسهای فندوقم شروع شدهدوباره بدو بدو بریم مدرسه و بعد کلاس زبان و یا باشگاهکلی از قبل عید تا الان لاغر کردم و همه بهم میگن و خوشحالمچند تا فکر اقتصادی توپ دارم که اگه اوکی بشه واقعا عالیه و اتفاقات خوبی بعدش میفته انشاللهآقای پدر شنبه مرخصی گرفته که بتونه پیش فندوق باشه تا من مامی رو ببرم دکتر چون صبح باید برم مطب وقت بگیرم بعد از ظهر برم مانی رو بیارمش (دکتر روانشناس ) دیگه استرس فندوق رو نداشته باشم هنوز نرفتم بچه داداشمو ببینم بخدا وقت نمیشهحالا شاید بعد ماه رمضان بیان ببینمشون عمه تنبل هم خودتونین + نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 11:25 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:21

سلام سلام دیروز خاله همسر بهمون زنگید که با دخترش و خانواده شوهر دخترش میخوان بیان اینجا آقای پدر هم کلی ذوقیدکه قدمتون رو چشم قدم مهمانهاشونم رو چشم فردا صبحش که بیدار شدم شروع کردم به مرتب کردن و بررسی رختخوابی و دوختن رو بالشیهای مهمان و مرتبش ن کردم یکم جابجایی انجام دادم و امروز اتاق فندوقو کمی جمع کنم گفتن پنج شنبه میان تا اون روز کمی دسر و مسر درست کنم یکم کمکم کنید چیا برای سر سفره شام حاضر کنم + نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 8:48 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:21

عمه جون سلام میخونمت ولی چرا نمیتونم نظری برات بزارم خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:21

سلام دوستان گلم سال نو همگی مبارک الهی سالی پر از شادی حال خوب انرژی مثبت پر روزی و پر از پول و ثروت براتون باشه هیچ سالی خریدام به دقیقه نود نمیموند اگرم بود همیشه اقای پدر تنهایی میرفت و خریدها و کارها رو انجام میداد ولی امسال سه تایی رفتیم بیرون شور و شوق مردم حال ادمو خوب میکرد این وسط فندوق خان هم قلکشو شکست و خواست براش ام اهنی که مد نظرشو رو بخره اما همه اونهایی که تو مغازه ها بودن از همین باطری خورها بودن که خودش چند نمونشو داره ولی قشنگ مغازه دار میدونست فندوق چی میخواد و میگفت نداره مغازه ها تموم شد و اونی که میخواستیم پیدا نشد و فندوق تصمیم گرفت یه پاپی عروسکی داشته باشه حالا همه اون مغازه ها رو برای خرید پاپی مورد نظر فندوق خان برمگشتیم و میپرسیدیم همه رو نگاه میکرد و نمیپسندید تا اینکه دقیقا توی مغازه اخر یه پاپی دید که بهش لبخند میزنه خداروشکر خریدیم و کارهامونو انجام دادیم برگشتیم کلی پیاده رفته بودیم وقتی برگشتیم پاهامون درد میکردفندوق کلی ذوق داشت برای سال تحویل ولی من اصلا اینجوری نبودم کاش آدم همیشه بچه باشه پاک و معصوم و خوشحال الهی همه سالهای جدید زندگیشون پر بشه از شادی و امید و تموم بشه همه این تلخی‌ها + نوشته شده در پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 10:42 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 5:08

دیروز تلخ بودم یه برج زهرمار به تمام معنی این وسط فندوق خان هم گیر داده بود بیا بازی کنیم و طبق معمول همیشه برندسخداییش چرا بجه ها میخوابن اینقدر معصومن ادم بابت همه اذیتهای کرده و نکردش پشیمون میشه چند وقت پیش یعنی از اول مهر که اون اتفاقات کشور شروع شد و من هی اخبار رو دنبال میکردم و هی حرص میخوردم و دلم میخواست میتونستم براشون کاری میکردم و بعد هم ا.ع.د.ا.م ها شروع شد نابود شدم استرس و اشوب و دلشوره تمام وجودمو گرفته بود و پلکم مستمر میپرید کلافم کرده بود هی صبر کردم خوب بشه نشد که نشد 2 هفته طول کشید رفتم چشم پزشکی گفت ربطی نداره مربوط به اعصابه از همونجا رفتم مغز و اعصاب دعوام کرد که وقتی تحملشو ندارم چرا اخبار میبینم و بهم یه قرص ارامش بخش داد و گفت خوب نشدی دو هفته دیگه بیا ام ار ای بنویسم سریع از داروخانه خریدم و بعد از خوردنش خداروشکرررررررررر خوب شدم و دیروز هم برای خوب شدن حالم یکی خوردم ماشالله به حدی از معنویت رسیدم که هر چیزی تا مرز فروپاشی منو میرسونه و قرصهای ضد افسردگی گاهی خوب شنگولم میکنن ولی باید حواسم باشه بهشون معتاد نشم دیروز صبح زود برادرشوهر راه افتاده بود که برن مشهد و قرار بود امروز پدر شوهر بره که بعد از ظهر راه افتاد اولش کمی به پری حرف زدیم و گفتیم ببین بدجنس خب اونها ماشین نداشتن صبر کرد اونها برن بعد خودش با شوهرش بره ولی اخر حرفهامون به این نتیجه رسیدیم خب شوهرشه حق داره دوست داره تنها باشه دوست داره راحت باشه والا پری هم ادمه بخدا . نمیشه که همیشه برادرشوهر رو یدک بکشه . صبح هم که بیدار شدم موهامو دکلره کردم الانم حوله بسر نشستم براتون مینویسم موهام خشک بشه رنگ دودی بنفش میزارم نتیجه این رنگ دودی با هر رنگی محشره و بعدشم لاکهامو میزنم و بع خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1402 ساعت: 16:04